خاطرات سربازی

در این بخش اتفاقاتی که از شروع خدمت سربازی برای من افتاده است را برای جلو گیری از فراموشی خودم واستفاده آشخورهای جدید و تجربه بدست آوردن آنها یادداشت میکنم

Sunday, December 31, 2006

پنج شنبه 85/9/2

امروز یه روز معمولی مثل باقی روزها نبود. تا ساعت 10 مثل همیشه گذشت تو مراسم صبحگاه شرکت کردیم و رژه رفتیم. کلی ماشین هم پشت سرمون بود که ظاهرا قرار بود بازدید شوند. شبش هم بهمون آماده باش خورد و من مامور پتو شدم. خوشبختانه باقی بچه ها هم مثل فرزاد و پیام و امیرحسین هم بودندکه باعث میشد یه ذره راحت تر باشم. ساعت 5/1 برای توجیه جلوی هنگ رفتیم و با عجیب الخلقه ترین موجود خلق شده به نام گروهبان کیانی آشنا شدیم. یک آدم به غایت مزخرف. من فکر کردم شاید کرد باشه ولی فرزاد میگفت کرمانیه. کلی گربه رو دم حجله کشت و بعد از اینکه یه بار دووندمون کلی حرف بیخود زد و برگشتیم. ساعت 45/4 هم اولین آماده باش رو زد. شانس آوردم زود از خواب پا شدم و اماده شدم. اولیش که به خیر گذشت تا بعدیش.
دفعه دوم اماده باش ساعت 45/8 شب بود. باز مثل اجل معلق ظاهر شد و کلی چرند گفت ولی یه چیزش چرند نبود اونم اینکه دیگه آماده باش نمی زنه ولی باید با پوتین بخوابیم.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

 

pharmacy magic