اولین روز در پادگان
ساعت 11 از خواب ناز با بی حالی تموم بلند میشم. لباسامو میپوشم و با مامان و بابا خداحافظی میکنم، بابا مثل قبل برای بردنم اصرار میکنه ولی مرغ یه پا داره و من باید از اولین روزهای شروع سربازی رو پای خودم وایسم و مسئولیت زندگیم رو خودم به دوش بگیرم. از خونه که میام بیرون میرم سلمونی و کله نازنینم رو به دست قلندر میدهم و میگم "بتراش ای اوستاد قلندر" اون بیرحم هم کله نازنینم رو با ماشین میزنه و... حسام کچل میشود.
ساعت 12:15 به پادگان میرسم با چند تا از سربازها رفیق میشم و کلی با هم میگیم و میخندیم. تعداد بچههایی که قبل از من رسیده بودند زیاد نبود. کلی علاف شدیم تا ساعت 1:00 شد بعد شروع کردند به گشتن (برای نداشتن سیگار و گرفتن موبایل، خدا رو شکر ما بچه مثبتیم)، بعد با یه سرباز راه افتادیم توی پادگان. از کنار یه زمین فوتبال کچل مثل خودم گذشتیم، دور زمین کلی وسایل رزم وحشتناک وجود داشت که هنوز اسماشو بلد نیستم. به محل که رسیدیم مطابق معمول روی زمین نشستیم و یک برگه دادند تا پرش کردیم بعد به همراه برگه سبز(از نامه اول برای واکسن) ازما گرفتنشون و به ما گفتن که با سرباز به گروهان 714 برید.
به اونجا که رسیدیم دوباره رو زمین نشستیم و اینبار یک سری سرباز برای ما سخنرانی کردند و گفتند یک سری وسائل شخصی رو سرباز خونه میده که باید 3900 تومن پولش رو بدید(خوبه دیگه ارتش هم یادگرفته). ما هم که مجبور به هر حال من هم دقیقاً همین اندازه پول تو جیبم بود دادم و 10 قلم جنس تحویل گرفتم. پوتین(با شماره 42 که پای من 47 است)، ساک، دم پایی، دو کلاه، دستکش، زیرپوش، لباس خاکی، شلوارخاکی و یک کمربند که حدود 5 سانت کم داشت تا به دور کمر من بخوره. به هر حال لباسارو تحویل گرفتیم و رفتیم تا بریم باقی بچهها هم کچل کنند. رسیدیم کلی شلوغ بود و من هم که راحت، بچهها میگفتند خوشبهحالت که خودت کچل کردی. یک ماشین سرتراشی بود و شاید 200 کله. بعد از یک ساعت علافی و صحبت با فرمانده پادگان قرار شد که بچهها یواش جیم شن و بعد از تعطیلات خودشان کچل کرده به پادگان برگردند. دو باره برگشتیم آسایشگاه تا وسائل مان را برداریم و برگههای مرخصی رو بگیریم و بریم. برگشتیم دوباره نشستیم رو زمین و چیزهایی که خودمان باید تهیه میکردیم رو هم به ماگفتند تا بخریم.
به هر حال ساعت4 بود که فرستادنمون خونه با کلی توشه راه.
نمیدونم چی پیش میاد ولی امیدوارم هر چی باشه خیر باشه. از سختی و راحتیش خبر ندارم بعداً که نوشتههام کاملتر شد معلوم میشه.
ساعت 12:15 به پادگان میرسم با چند تا از سربازها رفیق میشم و کلی با هم میگیم و میخندیم. تعداد بچههایی که قبل از من رسیده بودند زیاد نبود. کلی علاف شدیم تا ساعت 1:00 شد بعد شروع کردند به گشتن (برای نداشتن سیگار و گرفتن موبایل، خدا رو شکر ما بچه مثبتیم)، بعد با یه سرباز راه افتادیم توی پادگان. از کنار یه زمین فوتبال کچل مثل خودم گذشتیم، دور زمین کلی وسایل رزم وحشتناک وجود داشت که هنوز اسماشو بلد نیستم. به محل که رسیدیم مطابق معمول روی زمین نشستیم و یک برگه دادند تا پرش کردیم بعد به همراه برگه سبز(از نامه اول برای واکسن) ازما گرفتنشون و به ما گفتن که با سرباز به گروهان 714 برید.
به اونجا که رسیدیم دوباره رو زمین نشستیم و اینبار یک سری سرباز برای ما سخنرانی کردند و گفتند یک سری وسائل شخصی رو سرباز خونه میده که باید 3900 تومن پولش رو بدید(خوبه دیگه ارتش هم یادگرفته). ما هم که مجبور به هر حال من هم دقیقاً همین اندازه پول تو جیبم بود دادم و 10 قلم جنس تحویل گرفتم. پوتین(با شماره 42 که پای من 47 است)، ساک، دم پایی، دو کلاه، دستکش، زیرپوش، لباس خاکی، شلوارخاکی و یک کمربند که حدود 5 سانت کم داشت تا به دور کمر من بخوره. به هر حال لباسارو تحویل گرفتیم و رفتیم تا بریم باقی بچهها هم کچل کنند. رسیدیم کلی شلوغ بود و من هم که راحت، بچهها میگفتند خوشبهحالت که خودت کچل کردی. یک ماشین سرتراشی بود و شاید 200 کله. بعد از یک ساعت علافی و صحبت با فرمانده پادگان قرار شد که بچهها یواش جیم شن و بعد از تعطیلات خودشان کچل کرده به پادگان برگردند. دو باره برگشتیم آسایشگاه تا وسائل مان را برداریم و برگههای مرخصی رو بگیریم و بریم. برگشتیم دوباره نشستیم رو زمین و چیزهایی که خودمان باید تهیه میکردیم رو هم به ماگفتند تا بخریم.
به هر حال ساعت4 بود که فرستادنمون خونه با کلی توشه راه.
نمیدونم چی پیش میاد ولی امیدوارم هر چی باشه خیر باشه. از سختی و راحتیش خبر ندارم بعداً که نوشتههام کاملتر شد معلوم میشه.