خاطرات سربازی

در این بخش اتفاقاتی که از شروع خدمت سربازی برای من افتاده است را برای جلو گیری از فراموشی خودم واستفاده آشخورهای جدید و تجربه بدست آوردن آنها یادداشت میکنم

Sunday, December 31, 2006

یک شنبه 85/9/5

-- ساعت 11 اومدیم به مسجد و از هوای عطرآگین مسجد (به خاطر عطریات جوراب ها) لذت میبردیم که یه دفعه نمی دونم کدوم سرهنگی با صدای خروسیش داد و هوار کشید و خبردار داد و بعد هم از سردار درودیان دعوت کرد که بیاد و در باره هفته بسیج سخنرانی کنه.
-- وقتی رسیدم یگان متوجه شدم که امشب رو در یگان بازداشتم چون زیر کمدم کثیف بود. خیلی خیالی نیست چون دفترچه یکی از بچه ها رو میگیرم.

دوشنبه 85/9/6
ساعت 15/8 صبح است که از حسینیه ستاد اومدم و الان نگهبان اسلحه ها هستم. بچه ها برای تمرین تیراندازی رفتند سالن فاطر. تمرین مثل اون تفنگهای میکروهای قدیمی است که جلوی تلوزیون میگرفتیم و شلیک میکردیم.
روی دیوار یه جمله از حضرت علی(ع) نوشته که : "پیروزی بسته به اراده، اراده بسته به بکار انداختن اندیشه و اندیشه بسته به نگهداری رازهاست."

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

 

pharmacy magic